نمیخواستم حرمت اشکهایم را پیش چشمان خمارزده عجوزه ای که در اغاز تاریکی نمی دیدمش بشکنم.اشکهایم را درزندان چشمانم حبس کرده بودم.کنون بغضی سنگین دارم که با این ناودان زنگ زده چشمانم جرئت سخت گریستن را ندارم.گفت عروسک غمگین اوازی بخوان , از دوست خواندم .بازویش را نشانم داد نوشته بود:مهدی بی وفا…چون رویایی مرده در گوشه بهت به اوار شدن گوشهایم مینگریستم وقتی عجوزه با بختک تاریکی گلاویز بود…ملاقاتی داشتم. گفت بایدبرایم…بیاوری .نمیدانم از کدام کوره راه انزجار عبور کردم که وقتی برگشتم چشمانش برق میزد.اسیرم با این بغض سنگین.در مشرق در انتظارت نشسته ام دیگر طلوع کن که نمیدانی در حسرت نگاهت چه مشتاقانه به تماشای اینه میروم.میدانم بر سر چهارراه اوارگی گلهای امیدت را ارزان فروخته ام…مرا ببخش
منتظرت بودم
منتظرت بودم
روتین نباش …
منم قهوه می خوام با یکی که فال بگیره(نیشخند)
دلم خواست.هوم
نمیخواستم حرمت اشکهایم را پیش چشمان خمارزده عجوزه ای که در اغاز تاریکی نمی دیدمش بشکنم.اشکهایم را درزندان چشمانم حبس کرده بودم.کنون بغضی سنگین دارم که با این ناودان زنگ زده چشمانم جرئت سخت گریستن را ندارم.گفت عروسک غمگین اوازی بخوان , از دوست خواندم .بازویش را نشانم داد نوشته بود:مهدی بی وفا…چون رویایی مرده در گوشه بهت به اوار شدن گوشهایم مینگریستم وقتی عجوزه با بختک تاریکی گلاویز بود…ملاقاتی داشتم. گفت بایدبرایم…بیاوری .نمیدانم از کدام کوره راه انزجار عبور کردم که وقتی برگشتم چشمانش برق میزد.اسیرم با این بغض سنگین.در مشرق در انتظارت نشسته ام دیگر طلوع کن که نمیدانی در حسرت نگاهت چه مشتاقانه به تماشای اینه میروم.میدانم بر سر چهارراه اوارگی گلهای امیدت را ارزان فروخته ام…مرا ببخش
va albate lebase hamishegi…va chand khooke hamishegi…
gharghe dar hamishegi bash…