سودا زده
by امید
به اتاق برگشتم ، دخترک در زیر نور نوازش بخش صبح گاهی ، طاق باز ، در پهنای تخت خواب با دست های باز صلیب وار ، خوابیده و مالک مطلق باکرگی خویش بود …
تمام پولی را که باقی مانده بود ، روی بالشت گذاشتم و با بوسه ای بر پیشانیش از او خداحافظی کردم …
خانه ، مثل تمام فاحشه خانه های وقت سحر ، نزدیکترین جا به بهشت بود …
پ ن : همینجوری …
پ ن : …
نمی تونم کسی رو که اینجا می ره درک کنم
حتی فاحشه ها هم دل دارند…مگر نه؟
تکه ی انتخابی روح لطیفی داره
هرچند
من جدال و کشمکش اولیه ی داستان رو بیشتر دوست دارم
همینجوری به دلم نشت. قشنگ بود.
توی یه کتابی خوندم ، گاهی از خود بی خود شدن ، حتی در اثر ارگاسم و اینجور چیزا می تونه راهی به سوی درکه وجوده نامتناهی خداوند باشه !!!
ولی واقعا نثره زیبا و تأثیر گذاری بود …
هیچ نفهمیدم چه منظوری داشتی 🙁
دیگر کجایی تا ببینی که من برای خریدن پاره ای از رویاهای زلال تو ,خوابهای شیرین شبانه ام را فروخته ام
سلام.. خیلی زیبا بود… اونقدر واقعی…. چه معصومانه!!! تضاد زیبایی بود…
داستان همون پیرمزدیه که توی نود سالگی به چنگ عشق میفته!؟
بسی زیبا بود..لذت بردیم
و تنها چیزی که همیشه فراموش می شود معصومیت آن دخترک است
adam be gozashtash barmigarde…mage na?
injoori behtar bood
in model neveshtanet
leon :
be mahiate baakeregi fek kon
az chi mahroom bood chi daasht
i like it
salam….enghadr webgardi kardam ta enja ro peyda kardam…khaili kharejiye enja…asan chera ir dare tahesh??…yani khaili maarofin?jaye nazarashooooo….neveshtehat kotaho mobhame vali fazaye enjaro doost daram …sar mizanam j nadi narahat misham
bye
امید : خب من الان باید چی رو جواب بدم ؟
woooooooooof. ziba bood