نباید گره امید را از حقیقت روز مرگیهایم باز میکردم…که رویای افتابی بودن با او برای یک عمر سرگردانی من کافی بود…چشمانم را دلداری میدادم میگفتم:اخر باران که دلیل نمیخواهد امروز یا فردا چه فرقی میکند…
ادامه تصویر: شاید یک قراری که احتمالا دو نفری است و این یکی با ذهنش کلنجار می رود که حرفهایش را بالاخره بزند وآن یکی داردمدام به ساعتش نگاه می کند که مثلا دیرش شده
takkhor
جمیع اضداد
پارادوکس
خیلی باحال بود …
مرسی …
یک فنجانه قهوه …
نباید گره امید را از حقیقت روز مرگیهایم باز میکردم…که رویای افتابی بودن با او برای یک عمر سرگردانی من کافی بود…چشمانم را دلداری میدادم میگفتم:اخر باران که دلیل نمیخواهد امروز یا فردا چه فرقی میکند…
ja dare begam ke commentaye roya khanum az posthaye to ghashangtare omid jan!
ادامه تصویر: شاید یک قراری که احتمالا دو نفری است و این یکی با ذهنش کلنجار می رود که حرفهایش را بالاخره بزند وآن یکی داردمدام به ساعتش نگاه می کند که مثلا دیرش شده
شاید هم قرار یک نفری …خودت و خودت..خلوت دلچسبیه…
قهوه با کیک شکلاتی می چسبه
از نگار عزیز تشکر میکنم… اگه اقا امید اجازه بدن؟
خواهش می کنم
شایدم مثل دیروز من؛یه سفر یه روزه به اراک؛دیدن یه دوست قدیمی و بیشتر از اونکه حرف زده بشه توی سکوت خاطرات مرور می شد…