دلتنگی
by امید
بعضی دلتنگی هایمان هست که منشائش معلوم نیست …
سر به هر کجا که می گذاریم هم درست نمی شود …
فردا صبح احتمالا امامزاده صالحی ، جایی برویم ، عصر هم کافه …
پ ن : ندارد عزیزم … ندارد …
پ ن : …
بعضی دلتنگی هایمان هست که منشائش معلوم نیست …
سر به هر کجا که می گذاریم هم درست نمی شود …
فردا صبح احتمالا امامزاده صالحی ، جایی برویم ، عصر هم کافه …
پ ن : ندارد عزیزم … ندارد …
پ ن : …
میگم پ.ن کم اوردی من برات بیارم… خوراکم همین نوشتن پ.ن!
یاد نوشته ی صادق هدایت می افتم… در زندگی چیزهایی هست که مثل خوره روح را در انزوا می خورد و می تراشد…
موافقم باهات که درست هم نمی شود.
ؤوحیه ی جالبی داری …. راستی . تو جشن تولد آنی ، تو کدومشون هستی؟
کجای این خروش قهر الود نامی از رویا یافتم؟
به چه بهانه ای زیستن را بو میکشم؟
شاید من همان کولی خوابگردم که سرگردانیهایش را بودن میخواند
وشاید یک پنجره رو به شهری که از خورشید تنها نامی میدانست
ویا شاهپرکی که بی انکه بداند عمر بودنش دو روزه است,برای یک عمر جاودان رسمی از زندگی میکشد ودل به تصویر خیالیش میبندد
کجای این خروش قهر الود نامی از رویا یافتم؟
سلام . امیدانه … اومدم سری بزنم و زدم و کامنتم خود گواه سر زدنم است و سرم که بر اثر برخورد به مونیتور متورم …
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند / رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده میگیرد / و هر دانه برفی به اشکی نریخته میماند / سکوت سرشار از سخنان ناگفته است / اعتراف به عشقهای نهان و شگفتیهای بر زبان نیامده / در این سکوت حقیقتی نهفته است / حقیقت تو و من …
البته امیدوارم با حافظه محترم یه شعر جدید نساخته باشیم ولی خب باید همین باشه دیگه …
درد اینجاست که هفته پیش امام زاده صالح هم رفتم افاقه نکرد…
همین که منشائش معلوم نیست…