خاطره یک روز خوب
by امید
دیروز واقعا عالی بود ، صبح به کار های عقب افتاده رسیدم ، ظهر دوش گرفتم و بدون صف رفتم بنزین زدم ، رفتم دنبال نگار ، با هم رفتیم ستاد انتخاباتی میر حسین ، بعدش هم رفتم کافی شاپ همیشگی ، پوریا اومد و پرسید مثل همیشه موکا ؟ گفتم آره با یک تکه کیک . دختره ی میز بغلی هم به دوستش گفت ” این پسره زیاد میاد اینجا ، همیشه هم تنها میاد ” …
بعد هم رفتم بام ، توی راه برگشت هم کلی از ترافیک فیض بردم و آهنگ گوش دادم . آخر شب هم با مریم حرف زدم و دوست پسر جدیدش رو بهش تبریک گفتم …
پ ن : لذت زندگی کردن …
پ ن : این اولین باریه که دارم بلاگ نگار رو معرفی می کنم ، قالبش هم کار خودمه …
راستش درباره روز عالیت نظر خاصی ندارم بیشتر از دید من مزخرف بود ببخشیدا ولی چیز عالی توشنبود درباره وبلاگ نگار با حال بود و قالبشم با حال تر بود چه جوری میشه واسه یکی قالب درست میکنید اهان نور چشمیا باشه و درباره مریم منم بهش تبریک میگم راستش بعضی وقتا عوقم میگیره به این که تا به هر کسی میرسن ملت ابراز علاقه میکنن و فکر میکنن اون همونه و بعد که تموم میشه زندگی سیاهمیشه واخر دنیاس ولی با ز که با یکی اشنا میشن این ماجرا شروع میشه ایش چه کنیم روزگار تغییر میکنه خب ادماشم همچنین