مسیح
by امید
حکایت من حکایت مسیح مصلوبی است که یهودیان را از صدای فریادهایش می ترساند …
گیریم تا افق شنیده بشود این صدا ها … آخرش دست رد به سینه کدام احمق می زند ؟
مسیح از روشنایی های بی دلیل روز بیزار بود … به تاریکی می خواند … در یورشی آرام …
حکایت من حکایت مسیح مصلوبی است که یهودیان را از صدای فریادهایش می ترساند …
گیریم تا افق شنیده بشود این صدا ها … آخرش دست رد به سینه کدام احمق می زند ؟
مسیح از روشنایی های بی دلیل روز بیزار بود … به تاریکی می خواند … در یورشی آرام …
those were the days my friend
we thought they never end
we”d sing and dance forever and e day
we’d live the life we choose
we’d fight and never loose
those were the days, yes, those were the days
la ,la, la, la, …
باید خودم میفهمیدم دیگه!؟
salam omid
man ashnam
bebein man mikhastam bahat sohbat konam pas ya to mano add kon ya idito bede ;man bahat kar daram
har vaght add kardi man vasat ye off mizaram ta gharare chat bezzaramo baham bechatimo man karamo behet begam
ok???????????
mantazaram ghorbanat
faghat begoo chera? in dafe taghsire man chi bood?vaghan dg zang nazanam? indafe dg chi goftam??????????????????????????????????????????????
دو تکه چوب ، دماغی دراز ، کفشی نو
دروغگوی قدیمی ، سلام پینوکیو!