قصاص

by امید

پلک بر هم نمی زنم … تا تمام این آفتابگردان ها پیشکش شوند …

تا مسافران خسته دور و دورتر شوند … بروند به همان کلانتری ۱۱۴ …

نه … نه … اینجا تمام آنها به من می خندند … نه … لبخند می زنند …

می دانم … تقصیر من بوده … همه چیز را قبول دارم … باید اعدام شوم …

پ ن : روی نوشته ها حساب نکنید … همونطور که روی من …

پ ن : پست های قبلی نظر نداشتن … از این به بعد دارن …