احمق
by امید
آن احمق فقط یاد گرفته باور کند … هر آنچه را که میگویم و نمی گویم را … آخرش هم مرا تهدید می کند که یک روزی دیگر باورم نخواهد کرد …
نمی دانم چرا اینقدر بچه گانه و شاید قبیحانه پا فشاری می کنم که نه جان امید بیا و این دفعه هم مرا باور کن …
این مردم فقط منتظر هستند که از ناراحتی تو به نیشخندی برسند … اصلا نگران نباش … تو هم به ناراحتی من و امثال من لبخند ملیحی می زنی … حالا لطفا بیا و کمی مرا باور کن … به یک باور احمقانه نیاز دارم … باور کن حالم خوب است …
راستی اگر یک وقتی جایی یک چیزی مثل خدا دیدی سلام مرا برسان و بگو منظورم از پست قبل او بوده …
خدا رو شکر که برگه ی پایان خدمتم بی بی پیک در نیومد که ۱۳ تا بره تو پاچم!