سودا زده چهارم
by امید
فریاد صاحب فاحشه خانه از پشت تلفن مرا از سرسام نجات داد …
بدون اینکه حالتش عوض شود گفت : یک هدیه برایت دارم …
جدا مرا غافلگیر کرد : چیه ؟ ، گفت : دخترک …
حتی یک لحظه هم فکر نمی کردم ، گفتم : ممنون ، این ماجرا دیگه کهنه شده …
با خنده ادامه داد : توی کاغذ کادوی چینی ، کاملا مجانی ، می فرستم خونه ات …
بهانه/داستانم را نشنیده گرفت و گفت : هر طور که بوده حالا دخترک پشیمونه …
پ ن : به خود کرده ، گرفتارم …
پ ن : …
یادم به مارکز افتاد
chera javabe mano nemidi?!:-w
migam soda zade yani chi?!
فریاد کن که هجوم سیل اسای دردی تهی از امید,که بر دلم نشاندی چنان خاموشم کرده است که گریزی جز پیوستن به شب وسکوت ندارم.چمدان هجرتم برای عبور از تالابهای یخ زده رویا هایم اماده است.فریاد کن که زندگی بر من چنان گذشت که بر درختی بی بر,که بر رودی بی اب,که برگلی بی بو
are hamishe hamine be khod karde gereftar mishi…:D
be digari bokon gereftar nemishi…:D
۲khie kie????
ول نکردی این ر.سودازده رو؟؟!
عجب … قضیش برام قابل هضم نبود !